خدايا تو قلب مرا ميخري؟؟؟


قلبِ شکسته...

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری، ببین قلبم شکسته،جانا به عهد خود وفا کن

دلم را سپردم به بنگاه دنیا

و هِی آگهی دادم اینجا و آنجا

و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

و هِی این و آن سَرسَری آمد و رفت


ولی هیچکس واقعا، اتاقِ دلم را تماشا نکرد

دلم قفل بود، کسی قفلِ قلبِ مرا وا نکرد

یکی گفت: چرا این اتاق، پر از دود و آه است؟

یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!!

یکی گفت: چرا نورِ اینجا، کم است؟

وآن دیگری گفت: و انگار هر آجرش، فقط از غم و غصه و ماتم است...


و رفتند و بعدش، دلم ماند بی مشتری!

و من تازه آن وقت گفتم:

خدایا تو قلب مرا میخری؟؟؟

 

و فردای آن روز، خدا آمد و توی قلبم نشست

و در را به روی همه، پشتِ سرِ خود بست

و من روی آن در نوشتم:

ببخشید، دیگر، برای شما جا نداریم

از این پس به جز او، کسی را نداریم....

 


دوستای گلم خوشحال میشم نظراتون رو بخونم

لطفأ توی نظرسنجی هم شرکت کنین و به سواش جواب بدین

ممنونم ازتون



+نوشته شده در شنبه 23 مهر 1390برچسب:,ساعت13:2توسط هم نفسِ غم... | |